سالن زیبایی در خیابان فرشته

کاشت و مراقبت از مو جدید

سالن زیبایی در خیابان فرشته

۱ بازديد
بوم کشتی زیادی در معرض باد نبود، فقط بادبان‌های سالن زیبایی در خیابان فرشته بالایی و بادبان‌های نگهدارنده طوفان، که به هم چسبیده بودند، در معرض باد قرار داشتند، اما به اندازه‌ای پهن شده بودند که کشتی را تقریباً به عقب برانند. کاپیتان که با عجله از کابینش بیرون می‌آمد، فوراً متوجه موقعیت شد. یک فرمان تند، ملوانان را به وظیفه‌شان آگاه کرد و آنها درست به موقع خود را به سکان رساندند تا مانع از پیشروی مونونگهلا شوند. همچنان که تلوتلو می‌خورد و زیر باد می‌لرزید، ناگهان فریادی تکان‌دهنده از میان کشتی‌ها آمد. [صفحه ۷۹] «کشتی در نور مستقیم! نگاه کن! تقریباً به ما نزدیک شده سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد !» صدا از آنِ کلیف بود، و پسرک، که در نور ضعیف سپیده‌دم به طور مبهمی نمایان شده بود.

روی کفن‌های اصلیِ بندر پایینی ایستاده بود و با دست لرزان به جایی اشاره می‌کرد که وحشیانه به سمت کشتی تمرینی تلوتلو می‌خورد، بدنه‌ی تیره و فرسوده‌ای با دو دکل برهنه که اشیاء قفس‌مانندی در بالای آنها قرار داشت. لحظه‌ای بعد صدای برخورد وحشتناک و ساییده شدن الوارها آمد؛ سپس، همانطور که مونونگاهلا از شوک به خود می‌پیچید، کشتی عجیب تلوتلو خوران سالن زیبایی ستارخان دور شد و آن فریاد عجیب از عرشه‌اش طنین‌انداز شد. [صفحه ۸۰] فصل هشتم کشتی اسرارآمیز. نظم و انضباط در تمام کشتی‌های جنگی، به طور معمول، به حد کمال خود می‌رسد و رزم‌ناو تمرینی نیز از این قاعده مستثنی نبود. افسران نیروی دریایی آموزش دیده‌اند که در مواقع خطر، فوراً تصمیم بگیرند و اگر کسی در چنین شرایطی عقل خود را از دست بدهد.

نشانه‌ای از بی‌کفایتی تلقی می‌شود. ستوان واتسون، افسر اجرایی مونونگهلا ، که از خواب سنگین ناشی از غوغای وصف‌ناپذیر بیدار شده بود، بدون اتلاف وقت به پرس‌وجوهای بی‌ملاحظه پرداخت، بلکه تنها با لباس خواب به عرشه هجوم آورد. زمانی که از نردبان همراه بالا رفت، افسر نگهبان و کاپیتان کشتی با صدای بلند دستور می‌دادند. به دستور آنها، مونونگهلای پیر دوباره در معرض باد قرار گرفت و بررسی فوری خسارات در حال انجام بود. اما در بحبوحه همه اینها، در سمت بندرگاه[صفحه ۸۱]ترولی، هیجان‌زده و خوشحال، در عرشه اصلی، دور ارایشگاه زنانه در جمالزاده شمالی کلیف می‌رقصید و نیمی به ژاپنی و نیمی به انگلیسی فریاد می‌زد: «حق با توئه، حق با توئه! هورا! هیکو بوتو، کلی جارا. بالاخره شیپ رو می‌بینی.

هورا! پسر قلدر. نمی‌خوابی، اما همیشه شیپ رو می‌بینی. تو خیلی خوبی هلو. هورا!» تاگلز با هیجان گفت: «می‌دانستم که او همیشه حق دارد.» «من هم همینطور،» دایه کوچولو وسط حرفش پرید. کلیف با لحنی گرفته گفت: «ظاهراً اولین نفر نظر دیگری داشت. اما مشکل آن کشتی چیست و او چیست؟» جوی گفت: «یه مشکلی توی کشتی هست. اون جیغ‌ها وحشتناک بودن. خونم یخ زده. با این حال… ببین! دوباره اونجسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد !» او با هیجان به سمت بادپناه اشاره کرد، جایی آرایشگاه زنانه در خیابان جردن که به طور مبهمی از میان مهِ رو به رعد و برق، سفینه‌ی عجیبی که مونونگاهلا لحظاتی پیش با آن برخورد کرده بود، دیده می‌شد.

او با حرکت وحشیانه و غیرمسئولانه‌ی کشتی‌ای که در چنگال امواج گرفتار سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ، تلو تلو می‌خورد و بالا و پایین می‌رفت. سپیده‌دم آنقدر پیش نرفته بود که سرنشینان کشتی تمرینی بتوانند چیزی بیش از خطوط مبهم را تشخیص دهند. اما چرا دیگران آن را ندیده بودند؟ و چرا کشتی به این طرز مرموز و ناگهانی ناپدید شد؟ سالن زیبایی زنانه مرزداران کلیف خرافاتی نبود و به دسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ان‌های دریانوردان قدیمی هم اعتقادی نداشت.

اما وقتی که … تن و بدنش مور مور می‌شد[صفحه ۷۶]آخرین نگاه را به دریای خروشان انداخت و با خوشحالی از صدای شاد دایه سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد قبال کرد. پسرک خندید و گفت: «سلام رفیق! دیگه از هلندیت خبری نداری؟» جوی با ناراحتی گفت: «جادسون گرین این را اینطور خطاب می‌کرد. او همیشه سعی می‌کند حرف‌های بد بزند. چرا نمی‌تواند آرام باشد و همیشه سعی نکند دردسر درست کند؟ چرا از من خوشش نمی‌آید؟ وقتی کسی را به سزای اعمالم می‌رسانم، آیا با تمسخر حرف می‌زنم؟ نه، واقعاً! من مثل یک مرد آرام و یک مسیحی رفتار می‌کنم. من به سادگی با یک چماق به او ضربه می‌زنم.

یا سرِ شکوفه زده‌اش را از تنش جدا می‌کنم.» جوان ژاپنی ریزریز خندید و گفت: «هورا! پسر قلدرِ من، مال خودم رو می‌خوای… اسمش رو چی می‌ذاری؟» پسری به نام تاگلز با لحنی جدی پیشنهاد داد: «کبد!» دایه با زیرکی گفت: «شاید منظورش سنگدان خودش سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ؟» همه به خاطر ترولی خندیدند و او از همه بلندتر خندید. هیچ چیز نمی‌توانست اخلاق خوب او را متزلزل کند. 
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.