جمعه ۲۸ شهریور ۰۴ | ۲۱:۳۹ ۴ بازديد
من همیشه از آشپزخونه میرم بیرون، میدونی چرا؟» آقای بارتلت گفت: «فکر کنم بتوانم حدس بزنم.» خانم بارتلت پرسید: «و کلاه؟» «شما دزدی که به خانه ما آمد را میشناسید؟» خانم بارتلت گفت: «نه، من هرگز او را ندیدهام.» «شرط میبندم از دزد خوشت نمیآید، ها؟ او این کلاه را جا گذاشته. او چیزی گیرش نیامده و من کلاه را دارم، پس این نشان میدهد که سالن آرایشگاه زنانه شیک من همیشه خوششانس هستم. مادرم نمیخواهد من آن را بپوشم.
وای، او از دزد متنفر سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . به هر حال، خوب و راحت سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . پدرم میگوید اگر برای آن برگردد، باید کلاه را به او بدهم.» خانم بارتلت گفت: «خب، مطمئناً شبیه والتر هریس، پسر پیشاهنگی که همیشه میشناختم، نیستی.» پی وی گفت: «اهمیت نده. اگر دیدهبان سالن زیبایی زنانه در تهرانپارس باشی، دیدهبان هستی، فرقی نمیکند.
که چیزی نپوشی.» خانم بارتلت گفت: «اوه، چقدر وحشتناک.» پی وی گفت: «من چیزهای بدتر از این را هم بلدم.» آقای بارتلت او را تشویق کرد: «خب، درباره پیشاهنگها برایمان بگو.» «همه چیز را در مورد آنها به تو بگویم؟» «مطمئناً، از ابتدا شروع کنید.» «این قانون اوله، مربوط به شرافته؛ میدونی اون چیه؟» آقای بارتلت گفت: «من هم در موردش شنیدهام.» «یه دیدهبان باید شرافتمند باشه، میبینی؟ این اول از همه مهمه.» «قبل از غذا خوردن؟» «خوردن تمام ماجرسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد .» «اوه، فهمیدم.» «یه پیشاهنگ باید خیلی… یه جورایی… میدونی، خیلی محترم باشه که هیچکس نتونه بهش شک کنه، میبینی؟ اگه تو یه پیشاهنگ سالن زیبایی آرایشگاه زنانه باشی، یعنی همه میدونن که حالت خوبه.
کلی قوانین دیگه هم هست.» آقای بارتلت گفت: «خب، ما اینجا در لیریک هستیم، پس بیایید برویم داخل و ببینیم راهزن بزرگراه هاروینگ در مورد شرافت چه فکر میکند.» سه نفر ماشین را جلوی تئاتر گذاشتند و با آرنج از میان لابی طولانی و شلوغ عبور کردند و خیلی زود پی-وی هریس، دیدهبان، دیگر در بریجبورو نبود، بلکه در میان کوههای ناهموار بود، جایی که مردی با چند تپانچه در کمربندش و کلاهی به بزرگی ********ر، افسار اسبی سرحال را گرفته بود و منتظر کاروانی بود و از این جور چیزها… فصل چهارم پنج حلقه و در همین حال، اتفاقی بسیار واقعی افتاد. دو مرد با لباس خاکی، اما بدون هیچ تپانچهای در کمربندشان، با یک ماشین تور آبی بزرگ به آرامی به جلوی تئاتر لیریک آمدند و توقف کردند. این یکی از آن ماشینهای مجلل «با هزاران لذت» بود، یک مدل جدید سوپر شش هانکاجونک مخصوص تور. چند پلیس، برای حفظ آسایش عموم، ماشین آرایشگاه زنانه در طرشت بارتلت را به آن سوی ورودی اصلی منتقل کرده بودند تا به نفع کسانی باشد که دیر میرسند و در این فضای خالی بود که دومین ترکیب آبی و نیکلی حالا بیفکرانه پارک شده بود.
هیچ ماشینی بعد از آن نمیآمد، بنابراین همانجا با گروه کوچکی از تحسینکنندگانش باقی ماند. معدود افرادی که در لابی پرسه میزدند با کنجکاوی به آن دو مرد جوان نگاه کردند. این غریبهها با قدمهای بلند و خندهرو، به نوعی شوخی و مزاح متقابل، وارد شدند، انگار که تصمیم ناگهانیشان برای دیدن نمایش برای خودشان هم کاملاً سرگرمکننده بوده سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . هیچکس آنها را نشناخت؛ حتماً از خارج از شهر آمده بودند. کت و شلوار خاکی پوشیده بودند، با کلاههای لبهدارِ همرنگِ خودشان و آرایشگاه زنانه طرشت صورتهایشان با برنزهی همیشگی و سالمِ زندگی در فضای باز قهوهای شده بود. به نظر میرسید که خیلی سرگرم خودشان هستند و رفتارِ شاد و بیخیالیشان که بوی جنگل میداد.
توجه کارکنان سانسورِ بیمزدِ بریجبورو را که در لابیِ هتلِ لیریک پرسه میزدند، جلب کرد. اما ظاهراً غریبهها اهمیتی نمیدادند که دربارهشان چه میگویند و چه فکری میکنند. یکی از آنها بلیطها را خرید، در حالی که دیگری به شدت عصبانی بود، و آنها در میانهی بزرگراه هاروینگ ناپدید شدند، جایی که با صدای بلند روی چند صندلی در راهروی وسطی افتادند، همانطور که یکی از آنها با خنده به دیگری گفت: «درست در فاصلهی شلیک گلولهی راهزن». در آخرین حلقه، راهزن توسط گروه کلانتر دستگیر شد، معلم مدرسه جوان اهل شرق که او به طرز شرورانهای ربوده بود، آزاد شد و به همراه قهرمان دسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ان که او نیز چندین تپانچه حمل میکرد، در یک مزرعه زندگی کرد.
و کارآگاهی که میلیونر از شرق فرستاده بود (و او نیز چندین تپانچه حمل میکرد) به یک دزد قطار تبدیل شد و میلیونری را که در وسط بیابان ملاقات کرده بود (با تپانچه حمل میکرد) تقریباً کشت، اما میلیونر او را کشت و در عوض توسط شریکی که او را نابود کرده بود و چیزی جز چند تپانچه برایش باقی نمانده بود، به طرز مرگباری زخمی شد. و سپس اسکات هریس به خواب رفت و بخش اول فیلمهای آموزشی را خوابید. در خوابی آشفته، رئیس جمهور هاردینگ (با تپانچه) را دید که هیئتی از خانمها (همه مسلح) را به حضور میپذیرد و سپس ضربهای به شانهاش احساس کرد. خانم بارتلت با لحنی دلنشین زمزمه کرد: «والتر، اگر این عکسها برایت مهم نیست، چرا نمیروی بیرون و توی صندوق عقب ماشین لم نمیدهی و یک چرت حسابی نمیزنی؟ بعد وقتی بیرون آمدیم، قبل از رفتن به خانه، همه میایستیم و کمی خامه میخوریم و تو را در خانهات میگذاریم.» پی وی آنقدر خواب آلود بود.
که نتوانست جواب بدهد؛ ذهنش فقط به دو چیز فکر میکرد، بستنی و تپانچه. در نوعی بیحسی، نگاهی انداخت تا مطمئن شود خانم بارتلت مسلح نیست و سپس، خودش را از روی صندلیاش کشید و تلوتلوخوران از راهرو بالا رفت، از لابی گذشت، از پیادهرو گذشت و روی صندلی عقب ماشین بزرگی که به نظر میرسید منتظر پذیرش اوست، افتاد. او تازه آنقدر بیدار شده بود که متوجه شد شب سردی سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد و پتوی سنگین را روی خودش کشید و برای همیشه از دنیا رفت. ماجراجوییهای زیادی در انتظار این پیشاهنگ جوان و ترسناک بود، اما از یک آزمایش وحشتناک جان سالم به در برد.
وای، او از دزد متنفر سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . به هر حال، خوب و راحت سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . پدرم میگوید اگر برای آن برگردد، باید کلاه را به او بدهم.» خانم بارتلت گفت: «خب، مطمئناً شبیه والتر هریس، پسر پیشاهنگی که همیشه میشناختم، نیستی.» پی وی گفت: «اهمیت نده. اگر دیدهبان سالن زیبایی زنانه در تهرانپارس باشی، دیدهبان هستی، فرقی نمیکند.
که چیزی نپوشی.» خانم بارتلت گفت: «اوه، چقدر وحشتناک.» پی وی گفت: «من چیزهای بدتر از این را هم بلدم.» آقای بارتلت او را تشویق کرد: «خب، درباره پیشاهنگها برایمان بگو.» «همه چیز را در مورد آنها به تو بگویم؟» «مطمئناً، از ابتدا شروع کنید.» «این قانون اوله، مربوط به شرافته؛ میدونی اون چیه؟» آقای بارتلت گفت: «من هم در موردش شنیدهام.» «یه دیدهبان باید شرافتمند باشه، میبینی؟ این اول از همه مهمه.» «قبل از غذا خوردن؟» «خوردن تمام ماجرسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد .» «اوه، فهمیدم.» «یه پیشاهنگ باید خیلی… یه جورایی… میدونی، خیلی محترم باشه که هیچکس نتونه بهش شک کنه، میبینی؟ اگه تو یه پیشاهنگ سالن زیبایی آرایشگاه زنانه باشی، یعنی همه میدونن که حالت خوبه.
کلی قوانین دیگه هم هست.» آقای بارتلت گفت: «خب، ما اینجا در لیریک هستیم، پس بیایید برویم داخل و ببینیم راهزن بزرگراه هاروینگ در مورد شرافت چه فکر میکند.» سه نفر ماشین را جلوی تئاتر گذاشتند و با آرنج از میان لابی طولانی و شلوغ عبور کردند و خیلی زود پی-وی هریس، دیدهبان، دیگر در بریجبورو نبود، بلکه در میان کوههای ناهموار بود، جایی که مردی با چند تپانچه در کمربندش و کلاهی به بزرگی ********ر، افسار اسبی سرحال را گرفته بود و منتظر کاروانی بود و از این جور چیزها… فصل چهارم پنج حلقه و در همین حال، اتفاقی بسیار واقعی افتاد. دو مرد با لباس خاکی، اما بدون هیچ تپانچهای در کمربندشان، با یک ماشین تور آبی بزرگ به آرامی به جلوی تئاتر لیریک آمدند و توقف کردند. این یکی از آن ماشینهای مجلل «با هزاران لذت» بود، یک مدل جدید سوپر شش هانکاجونک مخصوص تور. چند پلیس، برای حفظ آسایش عموم، ماشین آرایشگاه زنانه در طرشت بارتلت را به آن سوی ورودی اصلی منتقل کرده بودند تا به نفع کسانی باشد که دیر میرسند و در این فضای خالی بود که دومین ترکیب آبی و نیکلی حالا بیفکرانه پارک شده بود.
هیچ ماشینی بعد از آن نمیآمد، بنابراین همانجا با گروه کوچکی از تحسینکنندگانش باقی ماند. معدود افرادی که در لابی پرسه میزدند با کنجکاوی به آن دو مرد جوان نگاه کردند. این غریبهها با قدمهای بلند و خندهرو، به نوعی شوخی و مزاح متقابل، وارد شدند، انگار که تصمیم ناگهانیشان برای دیدن نمایش برای خودشان هم کاملاً سرگرمکننده بوده سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . هیچکس آنها را نشناخت؛ حتماً از خارج از شهر آمده بودند. کت و شلوار خاکی پوشیده بودند، با کلاههای لبهدارِ همرنگِ خودشان و آرایشگاه زنانه طرشت صورتهایشان با برنزهی همیشگی و سالمِ زندگی در فضای باز قهوهای شده بود. به نظر میرسید که خیلی سرگرم خودشان هستند و رفتارِ شاد و بیخیالیشان که بوی جنگل میداد.
توجه کارکنان سانسورِ بیمزدِ بریجبورو را که در لابیِ هتلِ لیریک پرسه میزدند، جلب کرد. اما ظاهراً غریبهها اهمیتی نمیدادند که دربارهشان چه میگویند و چه فکری میکنند. یکی از آنها بلیطها را خرید، در حالی که دیگری به شدت عصبانی بود، و آنها در میانهی بزرگراه هاروینگ ناپدید شدند، جایی که با صدای بلند روی چند صندلی در راهروی وسطی افتادند، همانطور که یکی از آنها با خنده به دیگری گفت: «درست در فاصلهی شلیک گلولهی راهزن». در آخرین حلقه، راهزن توسط گروه کلانتر دستگیر شد، معلم مدرسه جوان اهل شرق که او به طرز شرورانهای ربوده بود، آزاد شد و به همراه قهرمان دسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ان که او نیز چندین تپانچه حمل میکرد، در یک مزرعه زندگی کرد.
و کارآگاهی که میلیونر از شرق فرستاده بود (و او نیز چندین تپانچه حمل میکرد) به یک دزد قطار تبدیل شد و میلیونری را که در وسط بیابان ملاقات کرده بود (با تپانچه حمل میکرد) تقریباً کشت، اما میلیونر او را کشت و در عوض توسط شریکی که او را نابود کرده بود و چیزی جز چند تپانچه برایش باقی نمانده بود، به طرز مرگباری زخمی شد. و سپس اسکات هریس به خواب رفت و بخش اول فیلمهای آموزشی را خوابید. در خوابی آشفته، رئیس جمهور هاردینگ (با تپانچه) را دید که هیئتی از خانمها (همه مسلح) را به حضور میپذیرد و سپس ضربهای به شانهاش احساس کرد. خانم بارتلت با لحنی دلنشین زمزمه کرد: «والتر، اگر این عکسها برایت مهم نیست، چرا نمیروی بیرون و توی صندوق عقب ماشین لم نمیدهی و یک چرت حسابی نمیزنی؟ بعد وقتی بیرون آمدیم، قبل از رفتن به خانه، همه میایستیم و کمی خامه میخوریم و تو را در خانهات میگذاریم.» پی وی آنقدر خواب آلود بود.
که نتوانست جواب بدهد؛ ذهنش فقط به دو چیز فکر میکرد، بستنی و تپانچه. در نوعی بیحسی، نگاهی انداخت تا مطمئن شود خانم بارتلت مسلح نیست و سپس، خودش را از روی صندلیاش کشید و تلوتلوخوران از راهرو بالا رفت، از لابی گذشت، از پیادهرو گذشت و روی صندلی عقب ماشین بزرگی که به نظر میرسید منتظر پذیرش اوست، افتاد. او تازه آنقدر بیدار شده بود که متوجه شد شب سردی سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد و پتوی سنگین را روی خودش کشید و برای همیشه از دنیا رفت. ماجراجوییهای زیادی در انتظار این پیشاهنگ جوان و ترسناک بود، اما از یک آزمایش وحشتناک جان سالم به در برد.
- ۰ ۰
- ۰ نظر